https://srmshq.ir/0gc95e
ما ایرانیها بهشدت به گذشتۀ خود وابسته شدهایم. در حقیقت دوست داریم در همان گذشته بمانیم تا به سمت فردا حرکت کنیم. در درون خود گذشته و خاطراتش را میجوییم و از کشورمان گذشتهاش را به یکدیگر یادآوری میکنیم. گویی نمیخواهیم از آینده بگوییم و حتی به آن فکر کنیم. دانشجو که بودم هم همین بود. بیشتر گویی هراس داشتیم که از فردایمان بگوییم و کسی به آن خوشبین نبود. دردناکتر آنکه اگر از آینده هم میگفتیم مترادف با رفتن و مهاجرت بود نه ماندن و ساختن که امید چندانی به آن نبود. بلی... و خیلیها هم بر اساس همان گفتهها رفتند و نماندند. الآن هم اگر حتی از ده سال پیش سخن بگوییم جهان قشنگتری برایمان ترسیم میشود! مثلاً با فلان مبلغ ماشین میخریدیم یا با بهمان پول سفر میرفتیم و یا خرج مهمانی و عروسی و کادو مبلغی بود که الآن پول دو سه پرس غذاست! بدتر آنکه دریافتی ما بهعنوان دستمزد و حقوق و یا پساندازها با مقایسه در ابعاد بینالمللی بیش از گذشته در زمره فقرای جهان قرار میدهد! وضعیت سلامتمان بهتر نشده و مشکلات روحی و روانی بیداد میکند... پس قطعاً باید از فردا هم بترسیم چون احتمالا جهان قشنگتری برایمان ترسیم نشده است. تجربه سالیان گذشته تائید میکند که فردا روز بهتری نیست و همین قسمت تلخ ماجراست.
اگر به کشورهایی که روند توسعه را طی کردهاند و یا در حال طی کردن آن هستند سری بزنید همه از آینده میگویند. از کامل شدن توسعه و اینکه قرار است فردا چه اتفاقی بیفتد. چه خودروهایی تولید میشود و کدام گوشی در دست ما خواهد بود. چه تعداد گردشگر جدید جذب خواهد شد و ارزش پولمان با کدام کشورها قابل مقایسه خواهد بود. بدون ویزا به چند کشور سفر خواهیم کرد و کدام دانشگاههای بینالمللی در کشورمان شعبه خواهند داشت؟ کدام رویداد روز علمی و تکنولوژی و ورزشی و فرهنگی برگزار خواهد شد و جهان ما را به چیزهایی که مربوط به آینده است خواهد شناخت. تابلو پروازهای خارجی فرودگاهمان چند مقصد را نشان میدهد و چه تعداد توریست از کشور بازدید خواهند کرد؟ نخبهها و مغزهای کشور چه امتیازاتی برای ایدههای خود خواهند گرفت و تولید و ایجاد اشتغال چه مزایایی به وجود خواهد آورد؟ رسانهها و مردم تا چه میزان از آزادی برخوردار خواهند بود و شاخصهای رفاه قرار است با کدام کشورها مقایسه شوند چه ارقامی را نشان بدهند؟
اینهاست که امید و آینده و حال خوب را میسازد و اینکه با چنین شرایطی میتوانیم بگوییم فردا روز بهتری خواهد بود.
حالا اما صحبتهای خودمان را در محافل مرور که میکنم دلم میگیرد... خودروهای گران و بیکیفیت... محدودیت در دسترسی به تکنولوژی و تبادلات مالی جهانی، بیارزش شدن پول، محیطزیست رو به تخریب و آبوهوای رو به افول، بی هیچ راهکاری... اکثراً از مهاجرت میگویند و اینکه باید رفت. نگاهی به نظرسنجیهای رسمی بیندازید و به چهره مردم در خیابانها... به امیدهایشان و آرزوهای کوچکشدهشان و به ترس از فردایی که از نظر آنها بهتر از امروز نیست. کمی باید به خود آمد... کمی که نه... خیلی باید به خود آمد و پرسید چرا ایران در چنین شرایطی است و نقش تکتک ما در گذر از این روزها چیست؟ تا کی میتوان به این وضعیت ادامه داد و مردم در چنین شرایطی باقی بمانند؟ واقعاً باید پرسید چرا از آینده میترسیم و چرا میخواهیم خود را در لابهلای خاطرات گذشته و تاریخی که به آن دل خوش کردهایم، پنهان نماییم؟
https://srmshq.ir/bqz2e5
بسیاری بر این عقیده هستند که گونۀ فعلی انسان را هوموساپینس یا انسان خردمند بنامند اما تفاوت اساسی ساختار مغز ما با سایر حیوانات و امکان تصور آینده این ایده را در ذهن برخی دانشمندان پرورش داده است که نام گونۀ فعلی را انسان آیندهنگر بگذارند. این امکان شاید مهمترین تفاوت ما با سایر موجودات کرۀ زمین باشد و به همین دلیل است که قسمت پیشپیشانی جمجمۀ انسان بیشتر از سایر گونهها رشد کرده است؛ اما این امکان چه دستاوردی برای ما داشته است؟ تصور آیندهای تیرهوتار و فلاکتبار یا تصور آیندهای روشن و جذاب چه تغییری در زندگی اکنونمان ایجاد میکند؟ در شرایطی که بحرانهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی هر روز بخش بزرگی از انرژی روانیمان را به خود معطوف میکند و تفاوت وضع موجود و آیندۀ مطلوب، تنشهای متعددی را به ما تحمیل میکند آیندهپژوهی چه کمکی به حفظ امید فردی و اجتماعی میکند؟ بهطور خاص برای مردمی که تصمیم به ماندن در ایران گرفتهاند آینده چگونه خواهد بود؟ این سؤالات انگیزهای شد تا در گفتوگویی با رادمان «خورشیدیان»، آیندهپژوه و برگزارکنندۀ دورههای خویشکاری و نوید فردوسیپور، ویراستار و مترجم مقالات روانشناسی و یکی از مترجمهای کتاب در جستجوی اوج به بررسی این سؤالات بپردازیم. رادمان خورشیدیان متخصص توانمندسازی افراد، سازمانها و جوامع درزمینۀ خلق آینده است. آموزشها و خدمات اصلی او در جهت کمک به دیگران است تا به تصویری شفاف، یکپارچه و واقعگرایانه دربارۀ آینده مطلوبشان دست پیدا کنند. موضوع محوری در مطالعات و پژوهشهای او مفهوم «قصدمندی» است، اینکه مردمان چرا چیزی را میخواهند و چگونه در راستای تحققش تلاش کنند.
در این راستا او سه موسسه در ایران بنیانگذاری کرده است که عبارتند از اندیشکده گیتینو که بر تربیت آیندهپژوه و مشاوره به شرکتها برای خلق و رویارویی با آینده متمرکز است. موسسه گروثمان، در حوزه آیندهپژوهی فردی فعال است و هدف شرکت رایناگ هدایت افراد در مسیر شغلی مناسب و تربیت نیروی حرفهای و ایجاد تیمهای کارآمد است؛ اما آنچه بهعنوان پروژه اصلی زندگی حرفهای وی مطرح است دورۀ «آفرینش آینده» است که هدف آن تربیت آیندهپژوه است. آیندهپژوه به معنی متخصصی که نسبت به شرایط روز در زمینههای مختلف آگاهی و نگرشی عمیق دارد و در دیدن فرصتهای آینده و خلق آنها توانمند است و بر ابزار لازم برای انتقال این تصویر به دیگران و ایجاد قصدمندی در آنها مسلط است.
قرایی: اگر ممکن هست مقداری دربارۀ رشتۀ آیندهپژوهی و سابقۀ آن توضیح دهید.
رادمان خورشیدیان: رشتۀ آیندهپژوهی در جهان نوظهور است. در ایران و خصوصاً در سالهای اخیر توجه به این رشته زیاد شده و سه یا چهار دانشگاه در ایران دکترای آیندهپژوهی راهاندازی کردهاند. این در حالی است که در دنیا فقط سه دانشگاه دکترای این رشته را ارائه میدهند. آیندهپژوهی رویکردهای متفاوتی دارد. ما در ابتدای تعریف این علم هستیم که شامل طیف گستردهای از رویکردهای کمی بر مبنای اعداد و پیشبینیهای دقیق تا رویکردهای کیفی و تأکید بر نظر خبرگان و روشهای مشابه است. با توجه به اینکه خودم در زمینۀ خویشکاری که بعداً دربارۀ آن توضیح خواهم داد فعالیت میکردم تصمیم گرفتم تحصیلاتم را هم در همین رشته ادامه دهم. خویشکاری که مفهومی کهن ایرانی است بهطور خلاصه عبارت است از کاری که انسان «انتخاب» میکند در زندگیاش انجام دهد. من به این دلیل مربی خویشکاری شدم که متوجه شدم توانمندی من در این است که کمک کنم افراد یا شرکتها به چشماندازشان در آینده برسند.
قرایی: رابطۀ امید و آیندهپژوهی را به چه صورت می بینید؟
خورشیدیان: اساساً ما ناچاریم امیدوار باشیم یعنی چیزی از ناامیدی بیرون نمیآید. سه فرض اصلی در آیندهپژوهی وجود دارد. اول این که آینده پیشبینیناپذیر بوده و هدف آن پیشبینی آینده نیست چون به دلیل آشوبناکی جهان اصولاً چنین چیزی امکان ندارد. یک اتفاق کوچک در گوشهای از دنیا همه معادلات را به هم میریزد؛ نمونۀ ساده آن کویید بود که اتفاق افتاد؛ یعنی یک اتفاقی که احتمال آن کم است ممکن است تمام دنیا را به هم بریزد و برای همین پیشبینیها نیز ممکن است با اتفاقی نادر، نادرست از کار دربیاید. همین موضوع خودش امید ایجاد میکند؛ یعنی تصور آیندۀ تیرهوتار هیچ قطعیتی ندارد و ممکن است کوچکترین تغییری به آیندهای روشن ختم شود. مسئله دوم اینکه آینده تغییرپذیر است و انسانها برای تغییر آن عاملیت دارند. من بهعنوان انسان میتوانم آینده را تغییر دهم و اصولاً برای همین است که آینده را مطالعه میکنیم تا بفهمیم چه کاری از دستمان برمیآید. این هم نکتهای امیدبخش است که بهعنوان انسان، بازیگر و تاثیرگذاریم. نکتۀ سوم هم اصل دیتر است که توضیح آن در این گفتوگو نمیگنجد و مربوط به رسانهها میشود.
قرایی: آیا آیندهپژوهی صرفاً به پیشبینی تغییرات میپردازد؟
خورشیدیان: آیندهپژوهی لایههای مختلف دارد. لایۀ اول چیزی است که بهصورت روبنایی به آینده نگاه میکند. برای نمونه معرفی تکنولوژیهای آینده. این تکنولوژیها تصویری دیگر از آینده میسازند که از تصویر جهان فعلی متفاوت است و نمونههای آن را زیاد میبینیم. لایه عمیقتر اما بررسی این موضوع است که جامعه به چه سمتی میرود و نگرشها چه تغییری میکند. در این لایه موضوع ما بررسی دگردیسی و تغییرات جامعه است. ببینید! مثلاً در ۲۰ سال اخیر بسیاری از مفاهیم تغییر کردهاند و یکی از کارهای مهم آیندهپژوهی بررسی دگردیسی و تغییر جامعه است. لایه عمیقتر اما بررسی همراه با نگاه بلندمدتتر است یعنی در مقیاس تمدنی به آینده نگاه میکند؛ اینکه تمدن در آینده چه تغییراتی میکند. در این لایه دربارۀ تغییر نگرشها و تغییرات نسلی و تحول ارزشهای تمدنی حرف میزنیم. این لایه نگرشهایی فلسفی مثل مفهوم زمان، تغییر، مطلوبیت و غیره را هدف قرار میدهد. خلاصه اینکه وقتی دربارۀ آیندهپژوهی صحبت میکنیم صرفاً منظورمان تغییرات فنآوری در آینده نیست بلکه در سطوح بالاتر دربارۀ تغییر ارزشها، نگرشها و تغییرات نسلی بحث میکنیم.
قرایی: تصوری که شما از آینده ایران دارید چیست؟
خورشیدیان: به نظرم اگر بخواهیم عمیقتر به این سؤال جواب دهیم باید ببینیم بهعنوان انسان چگونه باید دربارۀ جامعهمان، کشورمان و منطقهای که در آن زندگی میکنیم، فکر کنیم. در ذهن عموم مردم، آینده چیزی است که قرار است به آن برسیم، در واقع بیشتر آدمها فکر میکنند ما سوار بر قطار زمان هستیم و آینده مقصد بعدی هست که در انتظار ما است. ولی آینده مثل گذشته در حال حاضر وجود ندارد و در دسترس نیست. چیزی از قبل نیست که آن را بشناسیم و مثل جادهای نیست که قرار باشد به آن برسیم. مفهوم آینده فقط مفهوم زمانی آن نیست بلکه مفهوم دگرگونی است. یک تعریف از آینده، تصور بیناذهنی آدمها دربارۀ امر ممکن است؛ یعنی اگر شما از چند نفر بپرسید در آینده چه روی میدهد و روی امری اتفاقنظر وجود داشته باشد، میفهمید آدمها یک تصور بیناذهنی مشترک دربارۀ آنچه که باید اتفاق بیفتد، دارند. یکجورهایی میگوییم آینده این است و تصور آدمها را دربارۀ آینده بررسی میکنیم بدون آن که بگوییم قطعاً قرار است این اتفاق بیفتد. به احتمال زیاد وقتی آدمها بر اساس امید، ترس یا سایر احساساتشان دربارۀ چیزی فکر میکنند، خواهینخواهی در عاملیت آنها مؤثر است و رفتارشان بر اساس آن تبیین میشود. اگر سؤالتان این است که آینده ایران چه میشود جواب سرراست آن این میشود: «نه من میدانم و نه هیچکس دیگری میداند که قرار است چه اتفاقی بیفتد» چیزی از قبل مشخص نیست اما میتوانیم بر اساس برخی روندها پیشبینیهایی کنیم که مثلاً وضعیت جمعیت ایران چگونه خواهد شد و یا بر اساس روندهای فعلی و توجه به شرایط بینالمللی و ارتباط کشورمان با دیگران، شرایط اقتصادی به چه نقطهای میرسد. میتوانیم تأثیرات وضعیت کشورهای دیگر مثل چین یا آمریکا را بررسی کنیم اما به این معنا نیست که دقیقاً مشخص میکنیم چه اتفاقی خواهد افتاد. بهطور دقیقتر در آیندهپژوهی منظور از آینده بازۀ زمانی ۱۰ تا ۳۵ سال پیشرو است. در ادبیات آیندهپژوهی تا ۱۰ سال بعد را آینده حساب نمیکنیم و آن را ادامه روند اکنون میدانیم. همچنین بازۀ ۳۵ سال به بالا نیز به تجربه دیدهایم که هر حرفی دربارۀ آن بزنیم تقریباً نادرست خواهد بود. کار آیندهپژوهی دیدن گزینههای مختلف است نه این که به شما بگوید قرار است چه اتفاقی بیفتد. فرض کنیم چراغقوهای را بهعنوان ابزاری برای آیندهپژوهی در دست داریم که تا حدی جلوی ما را روشن میکند. این چراغ قوه ۱۰ تا ۳۵ سال آینده را اندکی نمایان میکند و بقیه آن هم مبهم و بسیاری از آن نیز بر اساس حدس و گمان، تحلیل و دیدن سناریوهای مختلف است؛ یعنی هیچ آیندهپژوهی به شما نمیگوید قرار است چه اتفاق خاصی رخ دهد. کار آیندهپژوه این است که احتمالات و سناریوهای مختلف را ببیند و اتفاقاً هرچه فراختر به موضوعات نگاه کند وضعیتهای متنوعی را معرفی خواهد کرد. آیندهپژوه چندین گزینه ارائه میدهد و هیچچیز مطلق و یقینی برای آینده وجود ندارد.
قرایی: حالا سؤال این است من چگونه باید عمل کنم که وقتی تصمیم به ماندن گرفتهام بتوانم نقش مؤثری داشته باشم؟
خورشیدیان: پاسخ من این است که هر آدمی در بدترین شرایط نیز حق دارد که دربارۀ آینده خوشبین باشد و نمیتوانیم به کسی بگوییم نمیتوانی و یا حق نداری دربارۀ آیندۀ خوب فکر کنی. اولین گام این است که این حق را برای خود به رسمیت بشناسیم که حق داریم نسبت به آینده مثبت فکر کنیم. هیچکس مالک و صاحب آینده ما نیست که بگوید داری بیخود فکر میکنی یا بیهوده فکر میکنی. ما به این دلیل در این شرایط گیر کردهایم که گزینههای عملی بهتری برای رهایی از وضعیت موجود نداریم که منافع همه را در ایران تأمین کند. باید دربارۀ آینده بهتر خودمان فکر کنیم و گفتوگو کنیم. انتظار نداشته باشیم کسی برای آیندهمان وعدهای بدهد و آن را محقق کند. این به معنی خوشخیالی و رویاپردازی بیهوده نیست. این لازمۀ حرکت است. مسئله مهم دیگر این است که وقتی در جامعه تصویری واحد حاکم میشود و همه آدمها دربارۀ آیندۀ محتومِ یگانه بحث و فکر میکنند باید از خودمان بپرسیم که چنین القایی از کجا آمده و این طرز تفکر القا شده منافع چه کسی را تأمین میکند؟ امروزه حتی از طریق رسانهها شکل خاصی از آینده تبلیغ میشود که به صورت امری بدیهی درآمده است پس باید دربارۀ تصاویر رایج آینده شک کنیم و ببینیم چه کسی آن را درست کرده است؟ این بخشی از سواد آینده است. کسی که بگوید من میدانم آینده چیست و بهجز آن فکر نکنید، دارد ما را در گزینههای خاصی محبوس میکند. ما باید به خودمان اجازه دهیم که دربارۀ آینده فکر کنیم و برای ساختن آینده تلاش کنیم. تاکنون خیلیها برای آینده وعدههای واهی دادهاند و پس از مدتی معلوم شده است که این وعدهها هیچ پشتوانهای نداشتند و تنها نتیجه این بوده که عاملیت از ما گرفته شده است.
قرایی: جناب فردوسیپور! با توجه به اینکه تحلیل بسیاری از آیندۀ ایران تحلیلی تیرهوتار هست نظر شما دربارۀ مهاجرت یا دلیل ماندن در این شرایط چیست؟
نوید فردوسیپور: شخصاً زندگی را به این شکل نمیبینم که «آنجا»یی در دوردست وجود دارد که میتوانم زندگی بهتری «آنجا» داشته باشم. نکته مهمی که در بحث مطرح شد، عاملیت هست. امیدواری به نظرم آرزو داشتن صرف نیست. اگر در کنار چشماندازمان از آینده، مجموعهای از اهداف برای رسیدن به آن داشته باشیم و گامهایی هرچند کوچک برای رسیدن به آن برداریم و در طول مسیر، ارادهای هم برای تلاشمان داشته باشیم، آن موقع میتوانیم بگوییم آدم امیدواری هستیم. اینکه بگویم زندگی جایی است که ماشین بهتر، خانۀ بزرگتر و درمجموع رفاه بیشتر مهیا باشد تنها یک آرزوست. به نظرم زندگی مجموعه قدمهای کوچکی است که در جهت رسالتمان در زندگی و ساختن زندگی معنادارتر برمیداریم. سلیگمن تفکیکی کاربردی در این زمینه دارد. او معتقد است بسیاری تصور میکنند در زندگی تنها چیز مهم لذتبخش بودن آن است. فکر میکنم برخی از مهاجرتها در پی محقق کردن چنین زندگیای است. در لایهای بالاتر از زندگی لذتبخش، سبکی از زندگی است که نسبت به زندگی لذتبخش، پیچیدهتر است در این لایه علاوه بر لذت، رشد شخصی هم در نظر گرفته شده است و افراد بر اساس رشد توانمندیهایشان و استفاده از آنها زندگی خوب را پیگیری میکنند. در این سبک زندگی نهتنها امکانات و لذتبخش بودن زندگی مهم است بلکه رشد «من» بهعنوان انسان اهمیت دارد؛ بنابراین شاید به نظر برسد پیچیدهترین حالت زندگی در سبکی محقق میشود که فقط لذت و رشد شخصی در آن اهمیت دارد اما در واقع حالتی است که معنایی فراتر از اهداف شخصی را دنبال میکنیم و این سبک زندگی معنادار است. آن معنا زمانی محقق میشود که بتوانیم در جهت ساختن جامعهای گام برداریم که نهتنها خودمان بتوانیم در آن رشد کنیم و از شرایطش لذت ببریم بلکه بقیه افراد جامعه هم در آن به رشد و تعالی برسند. ما باید ببینیم چه کار میتوانیم برای نزدیکان، اطرافیان، همسایگان، همشهریان و هموطنانمان برداریم تا نهایتاً دنیایی زیستپذیرتر بسازیم.
قرایی: آقای خورشیدیان، با توجه به تمایل بالای خیلی از ایرانی ها به مهاجرت، نظر شما دربارۀ این پدیده چیست؟
خورشیدیان: مشاهده کردم در اینستاگرام بسیاری نسبت به شرایط فعلی ایران حس خشم و حتی گاهی نفرت دارند. هیچوقت خودم بحث سیاسی نمیکنم چون وقتی میتوانم کاری انجام دهم دیگر چه حرفی بزنم که بخواهم آن را استوری کنم؟ معمولاً تمرکزم را بر فعالیتی که میتوانم انجام دهم میگذارم. غرزدنهای مداوم از شرایط نشان میدهد کسی کار مؤثری نمیتواند انجام دهد و یا صرفاً احساسش به زندگی مانند کارمندی است که کسی برای او نقشی تعیین کرده و خودش معنایی برای زندگیاش نساخته است. در بین کسانی که مهاجرت کردهاند این خشم و نفرت حتی شدیدتر بیان میشود. نمیگویم نباید منتقد بود اما بحث این است که فکر میکنم همه ما میل به ثمربخش بودن و درواقع تأثیر مثبت داشتن در آینده ایران را داریم و اگر ببینیم اثرگذار هستیم دیگر آن حس درماندگی و خشم هم از بین میرود. دلیل ماندنم این است که اولاً در حال دستوپنجه نرم کردن با مسائلی هستم که برایم مهماند و به جای درماندگی و رفتن، کارهایی را که میتوانم انجام دهم، پیگیری میکنم. خیلیها میگویند از اینجا میرویم و آنجا برای بهبود اوضاع تلاش میکنیم اما واقعاً نمیتوانند؛ چراکه ارتباط معنادارشان با داخل قطع میشود و این حس اثرگذاری که باید وجود داشته باشد کمکم محو میشود. بهتدریج درک جامعه ایران برای کسی که مهاجرت کرده کاهش مییابد و دیگر در خلاء، آن حس اثرگذاری هم کم میشود. انتخاب من این است که با آن چیزی که برایم مهم است مواجه شوم و دستوپنجه نرم کنم. این به زندگیام معنا میدهد. ترجیح من این است که در خانه پدری زندگی کنم و آن را با همه سختیهایش بسازم تا اینکه در هتلی با امکانات کامل زندگی کنم اما تعلقخاطری به آن ندارم.
https://srmshq.ir/aukmfx
با اعلام نتایج مقدماتی کنکور، بحث بر سر نحوه محاسبه نمرات و تأثیر معدل و سایر عوامل دخیل، بالا گرفته تا جایی که شورای عالی انقلاب فرهنگی تصمیم به مداخله گرفته است. شنیدهها حاکی از آن است که سازمان سنجش، با اتخاذ سازوکاری که چندان روشن نیست، بهنوعی برای عدهای حق مضاعفی قائل شده و طبعاً حق گروه دیگری را تضییع کرده است. از طرف دیگر، بحث سهمیهها، محل سرخوردگی بسیاری را موجب شده است. این یادداشت، مسئله سهمیهها را از دیدگاه اجتماعی و فلسفی و حکومتداری مورد بررسی قرار میدهد و به این سؤالات پاسخ خواهد داد که آیا اساس مسئله سهمیهها باید وجود داشته باشد یا خیر؟ آیا در دیگر ممالک دنیا چنین چیزی وجود دارد یا خیر؟ حق سهمیه داران را چه کسی و چگونه باید پرداخت کند؟
مسئله حمایت از خانوادههای کشتهشدگان و آسیب دیدگان جنگ تقریباً در همه جای دنیا وجود دارد. در ایلات متحده آمریکا، وزارتخانهای با نام امور کهنه سربازان وجود دارد که در سال ۱۹۸۵ از یک سازمان به یک وزارت تبدیل شد. این وزارتخانه برای سربازان به جنگ رفته و آسیب دیده، حمایتها مالی و معنوی، مشتمل بیمه درمانی، انواع کوپنها و سرپناه فراهم میآورد. فرزندان و همسر آسیب دیدگان نیز شامل این حمایتها میشوند. مثلاً شهریه دانشگاه و هزینه آموزش برای کسب مهارت فرزندان را متقبل میشود. در سایر کشورها نیز چیزی شبیه به این وجود دارد. در ایران خانواده معزز شهدا و جانبازان نیز از این حمایتها برخوردار هستند. اگرچه اصل موضوع محق بودن ایشان محل تردید نیست، اما مسئله این است که این حق را تمامی کشور باید پرداخت کند، نه یک شخص. برای شرح این موضوع باید در نظر داشت که دانشگاههای دولتی کشور، ظرفیت محدود و مشخصی دارند و رقابت شدیدی بر سر تکتک این صندلیها وجود دارد. اعطای سهمیه به یک واجد شرایط سهمیه، در واقع گرفتن این حق از یک داوطلب شایسته است که به دیگری داده است؛ به عبارت دیگر، هزینهای که باید بهوسیله تکتک افراد جامعه پرداخت بشود، تنها توسط یک نفر پرداخت میشود. این ظلم بزرگی است به آن شخصی که هیچ سپهری برای زندگی، جز درس خواندن ندارد. متولیان امر میتوانند واجدین شرایط استفاده از سهمیه را به سمت دانشگاه آزاد هدایت کنند و شهریهشان را متقبل بشوند. اینکه چرا چنین مسیر سادهای و منطقیای را انتخاب نمیکنند جای شگفتی دارد.
هر جا سفرهای پهن است، لاجرم محل طمع میشود؛ و سفره سهمیهها هم از این قاعده مستثنی نیست. به بیان دیگر اصلاً و ابداً نباید از وجود و رخداد فسادهای پیدا و پنهان در گرد این سفره دچار شگفتی شد. در اخبار شنیدیم یک جانباز در قبال دریافت پول قابلتوجهی، مبادرت به عقد نکاح مینمود تا آن دختر از امتیاز همسر جانباز استفاده کند و پس از قبولی در رشته پزشکی، طلاق بائن غیرمدخوله (انشالله) بگیرد. این کار ظاهراً به دفعات انجام شده بود. این رخداد اگرچه موجب سرافکندگی بسیاری از جانبازان شریف شده بود اما تلنگری به متولیان امر نزد و همچنان صندلیهای زیادی در دانشگاهها، در این بیتدبیری از زیر پای واجدین شرایط راستین کشیده میشود و به کسی داده میشود که یقیناً صلاحیت علمی و قوه ذهنی شایسته را نداشته است و گاهاً از شرافت اخلاقی نیز تهی هستند. آیا این ولع برای استفاده از سهمیه اینقدر شدید است که آن خانم دکتر، لحظه به آینده خودش فکر نخواهد کرد؟ آیا خودش بیاد نخواهد آورد که چه تقلب بزرگی کرده است و چه شرافتی را به باد داده است؟ اینها زمانی که در آیینه مینگرند چه موجودی میبینند؟ همین ماه گذشته بود که دختر تکواندوکار مدالآور المپیک که بهعنوان جایزه آن افتخارآفرینی، مخیر به انتخاب دانشگاه و رشته تحصیلیاش شده بود. او رشته پزشکی دانشگاه تهران را برگزید! هرچند در نهایت با مخالفت رئیس دانشگاه، این پذیرش صورت نگرفت اما کسی به آن دختر نگفته بود، به فرض پذیرش، آیا توانایی ذهنیاش را دارد؟ آیا به روزی دستکم سیزده ساعت درس خواندن عادت دارد؟ آیا طبابت را به بهعنوان پیشه برگزیده یا اینکه آرزوی «خانم دکتر» خطاب شدن، چشمه خرد را بر همه آن مسائل خشکانده است؟
سهمیه، امتیازی است که تقریباً هرگز مصرف نمیشود؛ یعنی هم در ورودی کنکور سراسری هم در مقطع کارشناسی ارشد و هم در مقطع دکتری و هم در استخدام کشوری کاربرد دارد. سهمیه داران دارای حقی میشوند که مشخصاً از دیگری صلب شده است. هیچ تخطی و عیان شدن ناتوانیای هم نمیتواند آن را زایل کند. مثلاً مسئله مشروط شدن و سنوات در تحصیل برای سهمیه داران مصداق ندارد و آنان میتوانند یک صندلی را در تصرف ابدی خود داشته باشند. این امتیاز شگفتانگیز البته در یک چرخه بلندمدت به ضرر این اشخاص است. برای شرح این مطلب روایتی درباره سرخپوستان کانادایی شنیدنی است. جمعیت سرخپوستان و بومیان کانادا در مقایسه بومیان آمریکا بسیار کمتر بود و برخلاف آنها قتلعام نشدند. بومیان کانادا که برای خود حق آب و گل قائل بودند، طی دههها غر زدن و ننهمنغریبم بازی، بالاخره دولت را متقاعد کردند که حق آب و گل بومیان کانادا به رسمیت شناخته شود. دولت کانادا برای آنها مقرری تعیین کرد. امتیازی که به آنها داده شد از بودجه عمومی کشور (یعنی به هزینه تکتک افراد جامعه) و بهصورت وجه نقد بود و نه چیز دیگر. در طول تنها چند دهه پس از تصویب این مقرری حداقلی، جمعیت بومیان کانادا آسیب جدی دید، ریزش شدید جمعیت، آمار بالای اعتیاد به الکل، فقر گسترده وبی خانمانی، کمترین اثر آن تأمین مالی و مقرری بخور و نمیر بود. بیراه نیست اگر از این روایت چنین نتیجه بگیریم که اگر انسان نگران نباشد، اگر خود را در رقابت نبیند، اگر زندگی را همچون یک مبارزه تا حد مرگ نبیند، ذلالت عاقبت محتوم است و زبونی سرانجام ناگزیر.
وجه دیگری که متولیان این امر در نظر دارند، این است که اعطای این سهمیهها، جایزه طرفداری از نظام است. در نگاه کوتاهمدت این امر منطقی به نظر میرسد. آنها با خود چنین اندیشیدهاند که چرا باید مساواتی را بین مردم برقرار سازد که گروهی از آنان به خونش تشنه هستند؟ چرا باید صندلیهای دانشگاه دولتی را به کسانی بدهد که هرگز بیعتی با نظام نداشتهاند و تنها از لحاظ فیزیکی در کشور حضور دارند و در اولین فرصت یا ضربه میزنند و یا در بیآزارترین حالت، مهاجرت میکنند؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت، اولاً فلات ایران گنجایش این نگاه تکبعدی را ندارد، سرزمین ایران محل تمدن سازی است و یکی از ملزومات تمدن سازی، قابلیت هضم همه تفکرات و قومیتهاست. ایران لبنان نیست که در درازمدت تحمل فالانژ بازی و امل بازی و قبیله گرایی را داشته باشد. این رویکرد کنونی، چیزی جز یک رفتار حزبی جزماندیشانه و جز یک نگاه لجوجانه بچهگانه نیست. روزی که مرزنشینان ایران، اعم از بلوچ و کرد خود را صاحب و مالک ششدانگ تمام سرزمین ایران بداند و بیهیچ چشمداشتی از کیان کشور پاسداری کنند، آنوقت است که طلعت تمدن سازی از باختر طلوع میکند و صبای بهروزی از خاور این فلات وزیدن خواهد گرفت.
دایره تخصیص این سهمیهها همواره در حال گسترش است تا جایی که تنها به خانواده شهدا و جانبازان نیز محدود نمیشود و لیست واجدین شرایط به همسران رزمندگاه داوطلب سپاه نیز رسیده است! از طرف دیگر حمایت مالی از جانبازان به سطحی از بیتدبیری رسیده است که حرمت کلمه جانباز و آزاده و شهید را هم خدشهدار کرده است. مجوز واردات خودرو هماهنگ با درصد جانبازی از آن فکاهیهای گریهدار روزگار ماست. این عبارات معاملاتی اندکاندک به گوش میرسند: بی ام و کروکی توربو جانباز هفتاد درصدی! تویوتا شاسی دنده دستی جانبازی ده درصد! بنز دنده اوماتیک بدون کارت سوخت جانباز چهل درصد! میتسوبیشی دوررنگ روغنسوز جانبازی دو درصد! این جملات خفتبار تنها نمونهای از ماحصل و خروجی بیتدبیری متولیان این امر است که اینچنین چوب حراج بر سرمایههای اجتماعی میزند. جانبازان مفتخر به طریقت پاکبازی بودند که با زخم نشان سرفرازی گرفتهاند، روزگاری مردم از آزادگان شفاعت میطلبیدند و شهدا را طواف میکردند. با این حال همه ما سراغ داریم جانبازان و آزادههای بیشماری که سربلند از زخم و رنجی که کشیدهاند و رنجور از این بیداد، همراه خیل وطن دوستان تنها به آهی بسنده کردهاند. انتظار برای تدبیری حکیمانه در کوتاهمدت بیهوده است، با این حال میتوان هر آیینه به درخشش ستاره اقبال به شکیبایی نشست.